Sunday, November 30, 2003

امروز يکی از بزرگترين انسانهايی که ميشناختم از اين دنيا رفت
درسته که ديگه چهره ی نورانيش رو نمی بينيم
ولی يادش هميشه تو قلب هامون زنده است
روحش شاد

Thursday, November 27, 2003

به تماشا سوگند...
...
واژه ای درقفس است
به خدا در قفس است...
...
______________________
پ.ن1: می خوام يه چيزی بگم که شايد براتون جالب باشه!
تو اين چند تا وبلاگی که نوشتم
حتی يک کلمه هم به عنوان شوخی ننوشتم!
پ.ن.2: هر روز در کمال نا باوری متوجه می شم که
افراد ديگه ای هم اينجا می آن(حتی کامنت ها رو هم می خونن!!!)
پس چرا هيچ کدومتون کامنت نمی دين؟
پ.ن.3:روزگار بدی است، به سختی می گذرد و احساس می کنم يکی از عزيز ترين دوست هايم خوشحال نيست:(

Tuesday, November 25, 2003

حس غريبی داشتم،
نيمه شب بود،
حرف هايی در دلم بود،
چشم هايم را بستم،
با غريبه ای همسفر شدم،
غريبه بخچه ای بر دوش داشت،
چوب دستی را بر زمين می کوفت و قدم بر می داشت،
نگاهش عاشقانه بود،
گويی پيری بود از طريقت راستی،
پرسيدم،
نگاهم کرد،
و پاسخ داد: به روزگاری ديگر
پرسيدم،
پاسخ داد: از روزگاری ديگر
پرسيدم،
پاسخ داد: در سرزمين های دور
پرسيدم،
پاسخ داد: پروردگارم می داند
...
نگاهش آرامش بخش بود،
صدايش گرم،
دستانش لرزان،
چشمه ای را نشانم داد،
آتش را،
دريا و کوه را نيز نشانم داد،
-چشمه در زمان تو خشکيد،
آتش نيز خاموشيد،
کوه و دريا نيز در هم رفتند...
پرسيدم،
پاسخ داد: به آنجا بر نگرد.
گفتم،
گفت: آسان نيست...
دستم را گرفت،
از روی سخره ای می گذشتيم
افکاری از ذهنم می گذشت،
شک،
گفتم...
مرا به درّه انداخت،
چشم هايم را باز کردم،
فرياد زدم: چرا رهايم کردی؟
صدا از آسمان برخاست:
ايمانت به نگاهی بند است و اقتدايت به شکّی گرفتار
...
در مضيفی که صاحب قرانش بود ميزبان///نشايد حضوراذلاء و سست عنصران
توکز رنگ و شک مملُویّ و اختبار///بخور آب انگور و سر گرم دار
!

Monday, November 24, 2003

Friday, November 14, 2003

اگه آدم دوستش رو محکمِ محکمِ محکم نگه نداره...
خيلی راحت برای هميشه ی هميشه ی هميشه از دستش می ده.

Monday, November 10, 2003

منم آن شاه جهان مهتر شيرين سخنان
بهتر ايزدِّ منان، می دهدم قدرت و جان
-
هر سخنم دُرِّ گران، جان و تنم آب روان
يار من صاحب قران انديشه هايم جاودان
-
هر بار گردانم زبان آتش زنم بر روح و جان
لرزان شوند دريا دلان، هم صوفيان هم عارفان
-
ای عاشقان ای عاشقان، روی زمين يا آسمان
توی جهان يا لامکان، از من شنو پند گران
-
با من بيا، با من بيا، با من بيا، با من بيا
با من بيا شعرم بخوان، با من برو با من بمان
-
ای عاشقان ای عاشقان، با من بيا، با من بيا
با من بيا در ابتدا، در انتها يا در ميان
-
تا آسمان تا آسمان، بگذر زاين خواب گران
با من بيا، با من بيا تا آسمان تا آسمان
-
چشمان تو، چشمان من، افکار سرگردان من
ايمان و امکان و مکان در نيمه ی پنهان من
-
می کند آراسته به خون، می بردت سوی جنون
کوه گردد سرنگون از ديدن جانان من
-
ما می دويم، سويش رويم، ديوانه ی بويش رويم
با دست و بازويش رويم، سرمست تا کويش رويم
-
هستیٌِ هر هست است و ما، تا ديدن رويش رويم
تهران، 16/8/82