Monday, February 23, 2004

روزی می آد...
روزی می آد که بغض توی گلومون خشک می شه...
روزی می آد که تو تنهايی اشک می ريزيم و تو جمع زار می زنيم...
روزی می آد و اون روز، روزی خواهد بود که انتظارش را نداشتيم...
شايد اولين روزی که سياه خواهيم پوشيد...
روزی می آد،
که بايد به يادش بود...
روزی می آد که در يادشون نيست...
روزی که بغض توی گلوشون خشک می شه...
روزی می آد که اشک می ريزن و زار می زنن...
و تو، اون ها رو از زير می بينی که سياه پوشيدن...
اول گل و بعد گِل، تمام روزن های نور را بر تو خواهد بست...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home