Friday, May 21, 2004

می گفت:"من الآن احمقم...عشقش چشمهام رو کور کرده...آره، برای همينم هست که عيباش رو نمی بينم! چيه؟ چرا اينطوری نگام می کنی؟ اينا رو خودت هم که بهم می گفتی...من...چشم و گوش بسته دارم بيگدار می زنم! آره، آره...حرفای تو رو هم نمی شنوم...واسه همينه ديگه...واسه اينه که احمقم...نبودما...بودم؟"
--
زرنگ شده نه!؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home